یک روز که دلم گرفته بود

ساخت وبلاگ
خونه تنها بودم مامانینا رفته بودند به خواهرم سر بزنند کتابی که دستم بود تازه تموم شده بود داشتم فکر میکردم که چه کتابِ خوبی بود که زنگ زد  داره به همراه همسرش برام کارت عروسیشون رو میارهبلند شدم. چایی دم کردم , بالش و کتاب و پتویی که توی پذیرایی زیرم انداخته بودم رو جمع کردم و لباس مناسب پوشیدم تازه یک روز که دلم گرفته بود...
ما را در سایت یک روز که دلم گرفته بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5zendegikhoobe9 بازدید : 98 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 0:51

عروسی تموم شده بود داشتیم عروس و دوماد رو میرسوندیم خونشون نمیدونم پشت چراغ قرمز بود یا ترافیک یا... دوستای بردارم از ماشین پیاده شدن و شروع کردن جلوی ماشین عروس رقصیدن من وسط هیاهو و جیغ و سوت و دستمالای سرخی که از شیشه ماشینا بیرون بود و حرکت دسته گلِ عروس سرم رو تکیه داده بودم به شیشه ماشین و به رفتگری فکر میکردم که یه نایلون سمج چسبیده بود به جاروی بلندش و داشت جوی کنار خیابون رو تمیز میکرد و حتی سرشو بلند نکرد ببینه سر و صدا برای چیه. ... یک روز که دلم گرفته بود...
ما را در سایت یک روز که دلم گرفته بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5zendegikhoobe9 بازدید : 107 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 14:33

شماره ی سی وچهارم هفته نامه کرگدن دستمه من دراز کشیدم تو نور بی جونی که از پشت پنجره و پرده آبی اتاقم سرک کشیده روی فرش لاکی قرمز دارم داستانای ایرانیش رو میخونم اولین قسمتی که از هفته نامه های کرگدن یا ماهنامه همشهری میخونمه فنجون قهوه کنار جامدادی ماژیکای رنگاوارنگ هایلایته و من بعد تموم شدن هر داستان کوتاه یکی از ناخن هام رو سوهان میکشم کاری که ازش بدم میاد خونه آرومه بابا تو پذیرایی درس میخونه مامان آش رشته بار میزاره برای عصر چقد دلم لک زده بود برای این خونه برای این اتاق برای آرامشش برای نشستن و با مامان چایی خوردنو تعریف کردن از اتفاقای روزانمون دو سه ماه گذشته همش بدو بدو بود بیشتر برای خواهر و مادرم البته من بیشتر تو خونه بودم از سرکار نیومده شام و ناهار مهمونا رو بار میزاشتم. ولی تموم شد شکر خدا خوب هم تموم شد خوب نه عالی همه چی همونجور شد که برنامه ریزی کرده بودیم به مامان میگم بعد از بیست و هفت سال تک فرزند شدم حالا منم و مامان و بابا ... یه تجربه ای که اینروزا تا حدی یاد گرفتم و سعی میکنم تمرینش کنم خونسرد بودنه خیلی جاها از دستم در میره خیلی جاها یادم میره ولی وقتایی که یک روز که دلم گرفته بود...
ما را در سایت یک روز که دلم گرفته بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5zendegikhoobe9 بازدید : 106 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 14:33

دیشب با صدای فریادهای دلخراش زنی از دور از خواب پریدم صدا تا یک ساعتی ادامه داشت وحشت کردم رفتم پیش مامانم دستشو بغل کردم و چشمامو فشار دادم تا خوابم ببره نمیدونم دلم برای زنی بسوزه که جای خانمی کردن تو خونه خودش,  ساعت 3 صبح خودش رو برای دریافت دیه جلوی ماشینی میندازه که داره به آرومی از پارک درمیاد یا مردی که کاش ماشینش بیمه باشه ... از مترو که بیرون اومدیم گفت مریم اونجارو ببین تا سرم رو چرخوندم سمت چپ پلاسکو از بین دود غلیظی که احاطه اش کرده بود فرو ریخت و این تنها خاطره من از ساختمونیه که حتی اسمش رو نشنیده بودم. ... با خوندن هر خبری از ته دلم برای کسانی که هیچ نمیشناختم گریه کردم خدایا خدایا خدایا صبر برای دل داغدارانشون. یک روز که دلم گرفته بود...
ما را در سایت یک روز که دلم گرفته بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5zendegikhoobe9 بازدید : 112 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 14:33

این روزا حس دختری رو دارم که از یکی از کشورای شرقی پناه برده به فرانسه رفته که کار بکنه و نقاشی بخونه ولی تو دوسالی که گذشته فقط کار کرده شاگرد یه مغازه ی نون فروشی مثلا. صبح به صبح صورت و گردنش رو با شالگردن کهنه اش میپوشونه صبحانه مختصرش رو با یه فنجون قهوه مینوشه و فکر میکنه کاش امروز بهونه دست صاحبکار بداخلاقش نده دختری که هر روز صبح پا روی زمینای یخ زدش میزاره و هر غروب هم درحالیکه دعوا و بازی و جست و خیز گربه هارونگاه میکنه  برمیگرده اتاق محقرش شام مختصری میخوره و پناه میبره به چندتا دونه مداد و کاغذ کاهی و تخته شاسی سعی میکنه یادش بیاد چهره دختری رو که امروز ازش سه تا نون خرید میخندید از دخترایی که میخندن خوشش میاد لبخند کمرنگی میزنه لیوان چاییش رو میگیره دستش بلند میشه نگاه میکنه به آینه کوچیک روی دیوار آینه رو تو حراجی خریده آوردنی گوشش شکست مامانش میگفت شگون نداره. لبخند کمرنگی به خودش تو آینه میزنه لبخند که میزنه گودی چشماش میزنه تو ذوق چشمای قشنگی داره ولی.... ... دیگر نوشتنم نمیاد خدایا نوشتن رو از من نگیر...لطفا...لطفا. میخواهم از این روزها بنویسم اگر بشود. کاش آنا می اوم یک روز که دلم گرفته بود...
ما را در سایت یک روز که دلم گرفته بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5zendegikhoobe9 بازدید : 107 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 14:33

سوایشرتمو پوشیدم یه لیوان چایی تازه دم ریختم اومدم نشسته ام تو آشپزخونه  کتری سوت میکشه و ازش بخار بلند میشه دستگیره هایی که عروس مهربونمون بافته رو دسته ی اجاقه مامانم میوه میشوره صدای خوردن قطرات بارون به پنجره... بوی اسپند... جوونه زدن ساقه های خوش عطر نعنا... چقد معجزه تو آشپزخونه ی کوچیک مادرم هست... ... تازه از کلاس برگشتم و کلی کوکو سیب زمینی با نون تازه خوردم, کمرم به شدت درد میکنه و کتفم میسوزه بخاطر حمل کولمه, باز جای شکرش باقیه لباسایی که قراره فردا بپوشم رو جمعه شستمو اتو کردم وگرنه فردا سرکار نمیرفتم بخدا اومدم چندتا نکته بگمو برم اول اینکه یواش یواش طراحی چهره رو شروع کردم و از چهره های زیبای سینمایی تصاویر عجیب و غریبی تولید میکنم ولی همچنان ناامید نمیشم بس که نقاشی فعالیت دلنشینیه دوم اینکه از عمو ممد یه دسته کوچیک نعنا خریدمو گذاشتم تو آب, فوری ریشه زد و کلی بزرگ شده ولی هنوز تو خاک نذاشتم میگم برید یه دسته نعنا بخرید و پرورش بدید حضورش تو آشپزخونه کلی حس خوب به قلبتون منتقل میکنه دیگه اینکه اگه خواستید نعنا رو بزارید تو آب ریشه بزنه حتما حتما حتما برگهاشو ازش جدا کنید یک روز که دلم گرفته بود...
ما را در سایت یک روز که دلم گرفته بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5zendegikhoobe9 بازدید : 102 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 14:33

به عادت هر شب شیر گرم میکنم و تا جوش بیاد برنامه قدردانی از شهدای آتشنشان رو تماشا میکنم.شیر که گرم میشه میرم لب پنجره اتاقم چشم میدوزم به تهران و میزارم سوز هوا گونه هامو بسوزونه و شیر گرم رو مزه مزه میکنم. آخ یکی از همسایه ها عود روشن کرده بوی خیلی ملایمش پخش شده تو هوا دلم میخواد اینبار بیشتر تکیه بدم به پنجره بیشتر چشم بدوزم به تهران  شنلی که مامان بافته رو بیشتر میپیچم به خودم. گلای بافتنی درشت صورتی داره چشمامو میبندم فکر میکنم فکر میکنم فکر میکنم...به سی سال بعد... دستام چروک شده هنوزم بلد نیستم درست بافتنی ببافم و دونه ها رو گم میکنم موهامو مشکی نکرده فوری سپیدیشون درمیاد نگران نیستم مثل الان که نگران صورت بی آرایش و دستای بدون لاکم نیستم مثل الان که میدونم تو معیارات میگنجم  کاش عینکی نشده باشم. ... چشمام رو باز میکنم از فکر سی سال بعد به خودم میلرزم قطعا خونه مامانینا اینجا نیس دیگه این اتاق آبی و پنجره بزرگ رو به خیابونش مالِ من نیست. کاش اتاق مالِ یه دختری باشه درست مثلِ من با آرزوهای شبیه مال من مثل من شبا فنجون قهوه ش رو بگیره دستش سرشو از پنجره بکنه بیرون سرش هوا بخوره ب یک روز که دلم گرفته بود...
ما را در سایت یک روز که دلم گرفته بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5zendegikhoobe9 بازدید : 114 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 14:33

رو تخت دقیقا کنار شوفاژ دراز کشیدمبرق اتاق رو خاموش کردم منتظر صدای اذان از مسجد محلم بوی برنج ایرانی پیچیده تو خونه باید پاشم وقت خواب نیست باید پاشم تمرین طراحی کنم کلی هم از کلاسای آبرنگم عقبم خوندن کتابایی که شروع کردمو ادامه بدم ببینم آخر عاقبت عشق فرمانده جنگ به مارتا به کجا میرسه باید پاشم چایی دم کنم لباس اتو کنم دستی به سر و روی کتابخونم بکشم ... بعدا نوشت کتری رو آب کردم گذاشتم جوش بیاد مامان رفته خرید خونه تنهام نشستم پشت میزتحریرم تخته شاسیم رو گرفتم دستم آهنگ خداحافظ تهرانُ میزارم پخش شه " یه خیابان باران پشتِ باران باران اصلا انگار امشب کلِ تهران باران" عکس سه رخ یه دختری که احتمالا مدل یا شایدم بازیگره دستمه جای طرح زدن حاشیه کاغذام شعر مینویسم "من دوستت دارم دوستت دارم ببار ای باران عشقم" آب جوش میریزم تو ماگی که حضرتِ یار برام خریده یه شکلات تلخ 96 درصد از تو کیفم برمیدارم دلتنگم بیشتر دلم گرفته بغض بادکنک شده تو گلوم  یه قدم مونده به ترکیدن بغضم پیامت میاد همه پیامت به کنار "چیزی بگو"آخرش رو که میخونم.... ... کانالهای تلگرامی زیر پیشنهاد میشود رادیو ایرانمهر: @hafezkk یک روز که دلم گرفته بود...
ما را در سایت یک روز که دلم گرفته بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5zendegikhoobe9 بازدید : 98 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 14:33

یک روز که دلم گرفته بود...
ما را در سایت یک روز که دلم گرفته بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5zendegikhoobe9 بازدید : 100 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 14:33

کِرمِ شب و کِرِم دور چشم زدمو به موهام یه چیزاییه اسپری کردم که نمیددنم چیه ولی خوشبوا و خواهرم برام خریدهاین حکایت شباییه که حالم خوبه که یادم میمونه یکی دو قطره گلاب روی بالشم اسپری کنم دراز کشیدم رو تخت و تمرینای طراحی چشم رو میزتحریر پخشند قرار بود امشب چهارتا طراحی بزنم تلافی دوتایی که دیشب نزدم اخه به خودم قول داده بودم این هفته روزی دو تا و جمعه پنج تا طراحی چشم تمرین کنم. نشد انگار,نمیشه انگار, حریف خواب نمیشن چشمام, دستام, ذهنم... زندگی بدجوری برام رو دور تنده مطلقا نمیرسم جایی برای کتاب خوندن باز کنم فقط آخر شبها مجله کرگدن رو میگیرم دستم یکی دو تا داستان میخونم و بیهوش میشم الزامم برام خوندن مجله اس نه خرید یه شماره جدیدش,  تا شماره قبلی کامل خونده نشه نسخه جدید نمیگیرم و هر ماه دو سه شماره از دست میدم ولی میارزه به کامل خوندن نسخه ای که دستمه. برنامه کتاب خوندن رو گذاشتم فقط برای زمانهایی که تو مسیرم خب خیلی وقته که اینکار رو میکنم این هفته کتابِ" آنچه با خود حمل میکردند" تموم شد داستانِ تو مناطق جنگی ویتنام شکل گرفته و داستان از زبون یکی از سربازها نقل میشه کتاب خوبی بود ا یک روز که دلم گرفته بود...
ما را در سایت یک روز که دلم گرفته بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5zendegikhoobe9 بازدید : 111 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 14:33

امروز صبح یک ساعت زودتر از همیشه بیدار شدم، بیدار که شدم بابا داشت نماز میخوند  و مامان تو فلاسکش آب جوش میریختیه قابلمه بزرگ رو اجاق بود که  مواد آش توش برای خودشون میپختند گفتم وای مامان ساعت پنج و نیم صبحه و شیشه قهوه رو ازکابینت درآوردمو تو قهوه جوش آب ریختم گفت تو چرا انقدر زود بیدار شدی گفتم میخوام تمرین طراحی  کنم گفت چه وقت طراحی تمرین کردنه قبلتر گفته بودم بدنم شبها سر سازش نداره با من، برنامم رو عوض کردم حالا صبحها نیم ساعت چهل دقیقه ای تمرین میکنمو شبا بدون عذاب وجدان میخوابم قهوه که دم برد میریزم تو ماگ دوست داشتنیمو  هندزفریرو فرو میکنم تو گوشمو میزارم آهنگ ای ساربان پخش شه و میشینم پشت میز تحریرم  آلارم ساعت که یک ربع به هفت رو نشونم میده بدنمو کش و قوس میدم و با لیوان خالی قهوه میرم آشپزخونه مامان داره آب نخود و لوبیا رو تو سینک خالی میکنه وضو میگیرم و نماز میخونم، بعد میشنم پای میز آرایش آهنگ ای ساربان هنوز تو گوشم پخش میشه تو حال و هوای خودمم که مامان میاد تو اتاق که مریم واقعا متوجه نمیشی اینهمه صدات میکنم؟ _ نه هندزفری تو گوشمه دلم میگیره، زیاد ، زیاد، خودمو سرزنش می یک روز که دلم گرفته بود...
ما را در سایت یک روز که دلم گرفته بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5zendegikhoobe9 بازدید : 102 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 14:33